جدول جو
جدول جو

معنی ده تیر - جستجوی لغت در جدول جو

ده تیر
(دَهْ)
نوعی از تفنگ یا تپانچه که ده فشنگ در خزانه یا خشاب آن جا گیرد. (یادداشت مؤلف). که در یک نوبت فشنگ گذاری ده بار پیاپی تواند تیرافکند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
کدخدا، دهخدا، رئیس و بزرگ تر ده
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
شهرکی است میان بم و جیرفت (به ناحیت کرمان) آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کسی که دارای ریش انبوه و هنگفت و بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). لحیۀ انبوه و گنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان برد بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. واقع در 8هزارگزی شمال اشترنیان دارای 381 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ خَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در چهارهزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 787 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ سارانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ حَ دَ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان نهاوند. واقع در 65هزارگزی جنوب نهاوند. سکنۀ آن 287 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
رئیس ده و مقدم ده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به معنی دهخداست. (فرهنگ جهانگیری). مقدم ده. (از شرفنامۀ منیری). کدخدا. دهبان. (یادداشت مؤلف) :
اندر همه ده جوی نه ما را
ما لاف زنان که ده کیاییم.
سنایی.
خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر
بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه.
خاقانی.
چون آهوان گیا چرم از صحنهای دشت
اندیک نگذرم به در ده کیای نان.
خاقانی.
درین هفت ده زیر و نه شهر بالا
ورای خرد ده کیایی نیابی.
خاقانی.
همه ده کیا آن و ده بی کیا.
کمال اسماعیل.
، نوعی از میوۀ پخته شده با غذا. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان. واقع در 55هزارگزی شمال خاوری سعیدآباد. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 39هزارگزی جنوب خاوری کاشان. دارای 460 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهر کرد. واقع در 38هزارگزی خاورلردگان. دارای 151 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هفت هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان در کوه بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 15هزارگزی خاوری چقلوندی. دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمۀ سوچ تأمین می شود. ساکنین از طایفه بیرالوندند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کفش چوبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. سکنۀ آن 439 تن می باشد. آب آن از رودخانه فیروزآباد و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان همایجان بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 39هزارگزی جنوب اردکان. سکنۀ آن 135 تن می باشد. آب آن از رود خانه شش پیر تأمین می شود. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان زنگی آباد بخش مرکزی شهرستان کرمان. واقع در 60هزارگزی شمال باختری کرمان. سکنۀ آن 700 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان. واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد. سکنۀ آن 350 تن می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. در تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ یَ)
دایرۀخرد که در قدیم در قرآنها به هر ده آیت نشانه ای از طلا و غیره می کردند و حالا بر هر آیت می سازند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از غیاث). عشر:
مهر او تا زیم ز مصحف دل
چون ده آیت نیفکنم به کنار.
خاقانی.
نه صحیفه که به یک بنده ده آیت بستند
نامه بس دیر چو سی پاره مجزا شنوند.
خاقانی.
، کنایه است از ستارگان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم. واقع در 10هزارگزی خاور قطب آباد. سکنۀ آن 733 تن. آب آن از چشمه و قنات شور و آب باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ خَ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعۀ نو. واقع در 5هزارگزی باختری شوسۀشاهرود به گرگان دارای 167 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان خرم آباد. این دهستان در شمال شهر واقع و محدود است از خاور به دهستان چقلوندی از باختر به دهستان ویمله. از شمال به بخش سلسله. از جنوب به دهستان کرگاه بخش ویسان. آب آن از رود خانه خرم آباد و قنوات و چشمه سارهای متعدد. از 30 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 7800 نفر و ساکنین از طوایف حسنوند، بیرالوند، کمالوند و سادات می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. واقع در 35هزارگزی شمال باختری نیر. دارای 1046 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دساتیر
تصویر دساتیر
جمع دستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گیر
تصویر در گیر
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده تاس
تصویر ده تاس
کفش چوبی
فرهنگ لغت هوشیار
ده چمراسه نشانه ای چون پرهونچه (دائره خرد) زرین که بر هر ده چمراس قرآن نهند در قدیم در قرآنها بهر ده آیه نشانی بصورت دایره ای از طلا میساختند و آنرا عشر زرین میگفتند و رسم قاریان این بود که شاگردان را هر روز ده آیت سبق میدادند، ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو تیغ
تصویر دو تیغ
دارای دو دم (شمشیر) دودمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده نیم
تصویر ده نیم
یک قسمت از بیست قسمت، خمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
رئیس و مقدم ده، بمعنی دهخداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دساتیر
تصویر دساتیر
((دَ))
جمع دستور، دستورها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده وگیر
تصویر ده وگیر
((دِ هُ))
گیرودار، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ده کیا
تصویر ده کیا
((دِ))
رئیس ده، دهخدا
فرهنگ فارسی معین
ده+تار –دوتار
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی